شعری زیبا از ا.شاملو
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد ٬
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست.
♣
و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست ٬
♣
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و رنج رهایی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:19 توسط تونی0098
|