شعر زشیر شتر خوردن و سوسمار از حکیم عالیقدر فردوسی کبـــیر !!

بر ایرانیان زار و گریان شدم

ز ساسانیان نیز بریان شدم

 چو تخت با منبر برابر کنند
 
همه نام بوبکر و عمر  کنند

ز ایران و ز ترک و ز تازیان

 نژادی پدید آید اندر میان
 
نه دهقان و نه ترک و نه تازی بود

 سخنها به کردار بازی بود
 
از این مارخوار اهرمن چهرگان

 زدانایی و شرم بی بهرگان

زشیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را به جایی رسیدست کار

  که تاج کیانی کند آرزو

 تفو بر چنین چرخ گردون تفو

نه گنج و نه نام و تخت و نژاد

 همی داد خواهند گیتی به باد

 بسی گنج و گوهر پراکنده شد

بسی سر به خاک اندر افکنده شد

 چنین گشت پگار چرخ بلند

 که آید بدین پادشاهی گزند

 از این زاغ ساران بی آب و رنگ

نه هوش و نه دانش نه آب و نه ننگ

 هم آتش بمردی به آتشکده

 شدی تیره جشن نوروز و سده