شعر شب و هوس از فروغ !
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمي آيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
مغروق اين جواني معصومم
مغروق لحظه هاي فراموشي
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشي
مي خواهمش در اين شب تنهائي
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبائي
مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، پيچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 22:54 توسط تونی0098
|